غرور همان حسی که باعث بدبختی شد
این مطلب فقط برای اعضا میباشد . پس از ثبت نام میتوانی ان را مشاهده کنید .
این مطلب به شما کمک می کند تا غرور بیخودی خود را کنار بگذارید و مثل یک انسان معمولی باشید .
این مطلب فقط برای اعضا میباشد . پس از ثبت نام میتوانی ان را مشاهده کنید .
این مطلب به شما کمک می کند تا غرور بیخودی خود را کنار بگذارید و مثل یک انسان معمولی باشید .
همیشه این شعر رو با خودم زمزمه می کنم: اهای دنیا دنیا دنیا دلم ویرونه ی دستای تو دنیا ،
توی بازی زمونه شدم تنها نفرین به تو دنیای بی وفا.
اون وقت دنیا اخمی میکنه و جواب میده : من باعث درد و رنج شما نشدم . شما انسان ها هستید
که دنیا رو برای خودتون بد می کنید . دستای من کارهای بظاهر خوب ولی بد شما هستند .
این دنیا خاموشه اما کلی چراغ روشن هست . ولی ادما چراغ ها رو با کار های شیطانی باعث
خاموشی دل انسانها میشن .
امان از ادمایی که چشم ندارن دوستشون رو با ی نفر دیگه ببینن.
از این ادما قلب من به خشم می گیره .
وای امان . امان از این دوست ها که در واقع دوست نیستند و طمع گرند ومی خوان دوستشونذفقط با اونا باشه .
أه ، از این انسان ها تنفر شدیدی دارم .
روزی می رسه که اینحلنب دنیا انتقام خودم رو از این ادم ها بگیرم .
پایان
گاهی میشه ، دل ادم بشکنه . اون موقس که چسب رفاقت تکه های خرد شده دل رو مثل اولش
بچسبونه. اما اون قلب ، قلب سابق نیست .
گاهی میشه که غم دلتنگی دل رو فشرده میکنه . اونقدر که نتونی از یادشون بگذری ،او وقته که
چاقوی شادی غم ها رو از دلت می بره .
اما اونا فراموش شدنی نیستن . باید به یادشون بود .
اهی میشه که ادم دوستدار دوستش می شه .
اون موقس که چسب رفاقت پایه دوستی رو محکم می کنه و ما همیشه دوست خواهیم ماند .
ایان
روزی بود و روزگاری بود . سردی پاییز به جنگل غلبه کرده بود و برگان سبز و عاشق درختان را زرد و پژمرده کرده بود .
پاییز به قلب انسان ها نیز غلبه کرده است . ساکن گوشه ای لم داده بود و به برگان عاشق پاییز که دستان خود را به باد می دادند ، مینگریست
او تنها بود . تنهای تنها . جلو تر رفت ، دختر دیگری روی ثندلی نم ناک باران نشسته بود .
انگار پاییز افسوس اور به او هم غلبه کرده بود .
پیشش رفت و با سکوت و خجالت کنار او نشست .
وبه این ترتیب بود که انها عاشقان حقیقی یک دیگر شدند .
و عشق را به خقیقت معن کردند.
پایان
عکس های دوستت دارم . که توسط خودم ساخته شده . در اینجا به نمایش گذاشته شده اند . ♣
♥♥♥♥♥
اشک ریز ارام وزیبا بگذار دلت ارام باشد
ازهرگونه غمی دلت یک رنگ و ازاد باشد .
دلم غم و شادی مخلوط دارد . چه کنم که دلم یکی شمارد .
نه شود غم و اندوه و شوق باهم و همراه نه شود غم و اندوه در دل تنها
پس چکنم من در کاسه ی غم چه کنم در چشمه ی نم نم
چشمانم کاسه خون شده دنیایم خیلی دگرگون شده
شادی برایم دشوارو سخت نرسم هرگز به ارزوی دوردست
خدایا نجات ده مرا از رنج و سختی دگر نشوم در غم گرفتار
دانه برف و مرگی برای خورشید
روزی از روز های گرم و سوزناک تابستان ، که همه از
گرمایش اعتراض داشتند. دانه های برف زیر نور افتاب دراز
کشیده بود و کم کم اب می شد.
برگ های بهاری از او می پرسیدند : چرا زیر افتاب دراز
کشیده ای ؟
تو باید به یک جای سرد بروی تا زنده بمانی .
اما برف جواب داد :من خورشید را دوست دارم .می خواهم
خورشید را از نزدیک ببینم.
اما هرچه برگ ها ودرختان اورا نصیحت کردند
گوش نکرد و حرف خودش را زد.
در پایان او آب شد و به آسمان رفت ولی به پیش خورشید نرفت.
بلکه بالا تر از خورشید رفت.
او توی کهکشان ها گشت وگذار کرد .
تا بالاخره به خورشید رسید.
از همهی سیارات سوال کرد که ایا می تواند به پیش خورشید
برود یا نه ؟
اما همه گفتند که خطرناک است.
اما او گوشش به این حرف ها بدهکار نبود.
انقدر رفت تا به خورشید فروزان مغرور رسید.
دانه برف خورشید را صدا زد : اهای خورشید سلام ،من به
دیدار تو این همه راه را پشت سر گذاشته ام .
خورشید فریاد کشید : چطور جرئت می کنی من را خورشید
صدا کنی ؟
من جناب خورشید ، سلطان سیارات هستم .
برف با خنده جواب داد: خورشید شوخی نکن .
خورشید عصبانی شدو دانه برف ذا به داخل خود کشید واورا
ذوب کرد.
و دانه برف ما به خاطر خورشید مغرور جانش را فدا کرد.
پایان